دلتنگي براي تعطيلات دانشگاهي


 

نويسنده: عليرضا انوشيرواني




 

مختصري درباره «رنه ولک»
 

رنه ولک (1995 - 1903)، نظريه پرداز، منتقد، مورخ نقد ادبي و پژوهشگر ادبيات تطبيقي آلماني - چک تبار در وين به دنيا آمد. پدرش اهل چکوسلواکي بود و با سمت حقوقدان از طرف دولت مامور به خدمت در وين شد. رنه ولک در سال 1918 به کشور اجدادي اش برگشت و در دانشگاه چارلز پراگ به مطالعه ادبيات پرداخت. زبان هاي آلماني و چک زبان مادري او محسوب مي شدند و از سنين نوجواني به يادگيري زبان هاي لاتين و يوناني پرداخت. علاقه او به ادبيات انگليسي مدتي او را به انگلستان کشاند. در سال 1926 رساله دکتراي خود را درباره تامس کارلايل ورمانتيسيم به پايان رساند و موفق به اخذ درجه دکترا از دانشگاه پراگ شد. او از اعضاي فعال حلقه زبان شناسي پراگ بود و دو دوره رياست جامعه ادبيات و هنر چکوسلواکي را بر عهده داشت. در سال 1935 براي تدريس زبان و ادبيات چک از طرف دولت به انگلستان رفت و در گروه مطالعات اسلاويک و اروپاي شرقي يونيورسيتي کالج لندن به تدريس مشغول شد. با شروع جنگ جهاني دوم در سال 1939 به آمريکا مهاجرت کرد و تا پايان عمر در آنجا رحل اقامت افکند. وي فعاليت هاي علمي خود را در آمريکا با دانشگاه آيوا آغاز کرد و سپس از سال 1946 فعاليت خود را در گروه ادبيات تطبيقي دانشگاه ييل پي گرفت.

نظريه پرداز ادبي
 

در سال 1949 کتاب معروف خود نظريه ادبيات را با همکاري «آوستن وارن» به پايان رساند. اين کتاب که نقطه عطفي در مطالعات ادبي محسوب مي شود در زمره اولين کتاب هايي بود که به صورت نظام مند و علمي به طرح نظريه هاي ادبي پرداخت و هنوز در بسياري از دانشگاه ها به عنوان متن درسي مورد استفاده دانشجويان قرار مي گيرد. «نظريه ادبيات» به 24 زبان مختلف دنيا در شرق و غرب ترجمه شده است. ترجمه چيني آن در طول اولين هفته پس از انتشار 34 هزار نسخه به فروش رفت. اين کتاب ارزشمند توسط دو مترجم توانمند، «ضياء موحد» و زنده ياد «پرويز مهاجر» به فارسي برگردانده شده است.
ضياء موحد در مقدمه کوتاه ولي دقيق و نکته سنج خود چنين مي گويد: «نظريه ادبيات مجموعه نظريه هاي يک نفر يا يک گروه نيست که مانند هر نظريه ديگر روزي کنار گذاشته شود؛ چکيده قرن ها تفکر و سنت ادبي است. در هر فصل نويسندگان نخست با همدلي تمام نظريه هاي عرضه شده در هر موضوع را نقل مي کنند و سپس نظر خود را با دليل و برهان بيان مي دارند. بنابراين، نه مجموعه بي سرانجامي است از گفته هاي ديگران و نه تحميل و تکرار نظر نويسندگان آن است.
کلام به عنوان اثر هنري موضوع اصلي بحث هاي اين کتاب است. تاکيد نويسندگان بر «مطالعه دروني ادبيات»، بحث در اينکه اثر کلامي هنري چگونه وجودي دارد و ظرف تحقق اين وجود چيست، اهميت ساختار، سبک، تصوير و توجه به ارزش و ملاک هاي ارزشيابي، همگي خاسته از همين توجه به هنر کلامي است. خاستگاه اين بحث ها مفهوم کانت از هنر به عنوان قلمروي مستقل ذهني انسان است؛ فعاليتي که خالي از غرض و سودمندي است؛ هنر به عنوان شيئي زيبا شناختي، احساس زيبا شناختي از لذتي بي غرضانه، اين موضعي است که هنر را از کاربرد غلط در خدمت تعليم و تطبيق و لذت طلبي به عنوان هدف دور نگه مي دارد اما از آنجا که ادبيات از راه زبان بيان مي شود و به دليل نزديکي آن با فعاليت هاي ديگر انسان، ادبيات را مي توان در ارتباط با جامعه، روان شناسي، تاريخ عقلي و هنرهاي ديگر هم بررسي کرد. (ص 10-9)
انتقاد رنه ولک از مکتب فرانسوي ادبيات تطبيقي دقيقا از همين جا نشات مي گيرد. اين مکتب متکي بر پوزيتيويسم قرن نوزدهم اروپا بود که ولک آن را خطري جدي براي نقد ادبي مي دانست چون «مي خواهد روش کاهشگري علوم طبيعي را در نقد ادبي به کار برد.» (موحد، ص 11) وي در واکنش به مکتب فرانسوي ادبيات تطبيقي اظهار مي دارد که مرکز توجه اين رشته بايد ادبيت، زيبايي شناسي و هنر باشد. (ص 282)
استاد موحد در مقدمه خود مي افزايد: «رنه ولک هميشه بر اين عقيده بود که ادبيات تطبيقي يعني فعاليت آزاد انسان. براي او ادبيات تطبيقي با وجود وام آن به سنت هاي زباني و ملي، هيچ حد و مرز زباني نمي شناسد.» (ص 11) ولک از طرفداران نقد نو و از پايه گذاران مجله معروف و قديمي ادبيات تطبيقي است که از سال 1948 تا کنون در دانشگاه اورگن آمريکا منتشر مي شود.

منتقد و مورخ نقد ادبي
 

پس از اتمام کتاب نظريه ادبيات ولک پروژه عظيم چندجلدي خود با عنوان «تاريخ نقد نو» (1950 - 1750)را آغاز کرد. وقتي در سال 1955 دو جلد اول اين کتاب چاپ شد ولک در نظر داشت آن را در چهار جلد به اتمام برساند که نهايتا به هشت جلد رسيد. آخرين جلد در سال 1993 - چند ماه قبل از سالگرد 90 سالگي اش - انتشار يافت. ولک در شرايطي بسيار سخت، در حالي که در آسايشگاه و در بستر بيماري بود، مطالبش را براي پرستارش ديکته مي کرد تا بعد از تايپ به ويراستاري آن بپردازد. ولک، استاد بازنشسته استرلينگ ادبيات تطبيقي دانشگاه ييل در 92 سالگي بدرود حيات گفت.
ديويد ديچز منتقد بزرگ انگليسي معتقد است: «براي نوشتن تاريخ نقد ادبي جديد اروپايي کسي را به صلاحيت آقاي ولک سراغ ندارم... در اهميت اين کتاب نمي توان ترديد کرد. مجموعه اسباب انتقادي و علمي که در آن به کار گرفته شده اعجاب آور است. تاريخ نقدي مانند آن وجود ندارد: «هيچ اثر ديگري حاوي دامنه و موضوعيت و ربط آن با مسائل عصرما نيست.» (به نقل از ترجمه ارباب شيراني، جلد اول، ص 17) کالوين براون در مروري بر جلد پنجم و ششم کتاب تاريخ نقد جديد که به ترتيب به نقد در انگلستان و نقد در آمريکا (1950 - 1900) مي پردازد به نکاتي چند اشاره مي کند. هرچند ما با بيشتر منتقداني که در اين دو مجلد معرفي مي شوند آشنا هستيم ولي اين اطلاعات نامنظم و مغشوش و بر اساس نيازهاي تحقيقاتي ما بوده است اما آنچه ولک ارائه مي دهد مطالعه نظام مند و دقيق مکتب هاي نقد ادبي و تک تک اين منتقدان است. اين مباحث بيانگر پژوهش موشکافانه و معلومات وسيع ولک است.
براون حافظه شگفت ولک را در به خاطر سپردن کوچک ترين جزئيات مي ستايد. او نه تنها با ناشناخته ترين مقالات يک منتقد ادبي در مجله اي معمولي و زندگينامه اش - تا آنجا که به کارش مربوط مي شود - آَشناست، بلکه تسلطي رشک آميز بر آثار ادبي اي که مورد استفاده منتقد قرار گرفته است، دارد. ولک هر چند بر لزوم نظريه ادبي اصرار مي ورزد ولي هيچ گاه به اين مطلب اعتقاد نداشت که نظريه مي تواند خود را صرفا به ساختار فلسفي انتزاعي محدود سازد و از واقعيت هاي تک تک آثار هنري به دور باشد. کتابنامه هاي گزيده و منظم اين دو جلد مشتمل بر مکتب هاي نقد و منتقدان مختلف براي هر پژوهشگري مغتنم است.
اين همه اطلاعات را ولک با دقت و وسواس تمام تنظيم کرده است: کوچک ترين اشتباهي را نمي توان در اين دو مجلد يافت. در اين دو جلد ولک در پي يافتن گزاره هاي تئوريک کلي درباره ادبيات، با بررسي اثر منتقدي يا مکتبي تلاش مي کند نويسندگان يا آثاري را بيابد که بيانگر آن نظريه ها باشند. اين امر بسيار پيچيده و مشکل است چون گاهي نوشته هاي يک منتقد همسو و همخوان نيستند و حتي گاهي در تضاد با يکديگر قرار مي گيرند. شگفت است که چطور ولک توانسته اين همه گزاره هاي متنوع و پراکنده و متضاد را گرد هم آورده و اطلاعات جامع و مستندي را از آن استخراج کند. در پايان اين مرور، براون نظرات ولک را درباره ادبيات از ديدگاه خود اين چنين خلاصه مي کند؛ از نظر ولک ادبيات تبليغات اجتماعي، سياسي يا مذهبي نيست: ادبيات اساسا به جنبه هاي جدي زندگي انسان مربوط است و به طور قطع مشتي بازي هاي کلامي بي معنا هم نيست.
از نظر ولک زبان ابزار شعر است ولي شعر تمريني براي استفاده از زبان نيست؛ همچنان که هدف خانه ساختن تمرين نحوه استفاده از ابزار نيست. هرچند که مي توان تاويل هاي مختلفي را براي يک اثر ادبي متصور شد ولي اين سخن بدان معنا نيست که هر چه خوشتان آمد، بگوييد. نقد بايد منطقي باشد؛ هرچند عواملي در هنر هستند که هيچ گاه نمي توان آنها را توضيح داد. براون اضافه مي کند که اين دو جلد با چنان نثر جذاب و دلنشيني نوشته شده - چيزي که معمولا در کتاب هاي پژوهشي و عالمانه کمتر به چشم مي خورند - که خواننده با اشتياق به خواندن کتاب ادامه مي دهد. (صص 69 - 67)
سارا لاوال نيز در مقاله اي با عنوان «رنه ولک و نقد ادبي جديد» به بررسي جايگاه ويژه ولک در سه زمينه نظريه، نقد ادبي و ادبيات تطبيقي مي پردازد. لاوال در آغاز به نکته اي اساسي مي پردازد؛ يعني به آنچه براي ولک معيار ارزش بود. ولک اعتقاد داشت هر رشته اي بايد هدف غايي خود را مشخص کند و اينکه مطالعه ادبي بايد بر مستقل بودن هنر تاکيد کند: هيچ رويکرد نقادانه اي بي طرف نيست: و رد هر گونه نسبيت گرايي اي در نقد، هرچند که وي ادبيات را بخش لاينفک تاريخ فرهنگي مي دانست. (ص3) لاوال اضافه مي کند که هر چند نام ولک بيشتر در رابطه با نظريه هاي ادبي به کار رفته، آثار و مقالات او در زمينه نقد ادبي و ادبيات تطبيقي فراوان است. لاوال يکي از علل موفقيت نظريه ادبيات را مخالفت جدي ولک با پوزيتيويسم و ارجاعات فراوان بين المللي آن (هر چند عمدتا از فرهنگ غرب) از زمان باستان تا عصر حاضر مي داند.

پژوهشگر ادبيات تطبيقي
 

لاوال يادآور مي شود که از تاثير ولک بر ادبيات تطبيقي نبايد غافل شد. کتاب «نظريه ادبيات» شاهدي بر اين مدعاست که ولک از پيشتازان مهم مطالعات ادبيات تطبيقي در آمريکا بوده است. مطابق اصول ادبيات تطبيقي ولک در مطالعات ادبي خود به مرزهاي ملي توجه نداشت و ادبيات ملل مختلف براي او همسنگ و برابر بودند. (ص 8) تاثير ولک در مقام يکي از ويراستاران اصلي شاهکارهاي ادبيات جهان قابل انکار نيست. اين ولک بود که براي اولين بار به جاي تقسيم بندي بر اساس دوران تاريخي، تقسيم بندي بر اساس مفاهيم را مطرح کرد، مانند رمانتيسيسم، رئاليسم و ناتوراليسم، به جاي تقسيم بندي رايج بر اساس قرن. از زمان تولد مجدد ادبيات تطبيقي و بعد از جنگ جهاني دوم، نظرات ولک در ظهور و گسترش مکتب آمريکايي ادبيات تطبيقي بسيار تاثيرگذار بود.
ولک از سال 1946 تا 1972 - زمان بازنشستگي اش - رئيس گروه ادبيات تطبيقي دانشگاه ييل بود. او از پايه گذاران مجله ادبيات تطبيقي بود و در انتشار کتابنامه ادبيات تطبيقي که در سال 1950 چاپ شد سهم عمده اي داشت. به صورت منظم براي کتاب سال ادبيات تطبيقي و عمومي مقاله مي نوشت، رياست کار گروه ادبيات تطبيقي انجمن زبان هاي جديد را بر عهده داشت و سخنراني هاي متعددي در اين زمينه در دانشگاه ها و همايش هاي مختلف ارائه داد. طي سخنراني خود در دومين کنگره انجمن بين المللي ادبيات تطبيقي با عنوان «بحران در ادبيات تطبيقي» نظر پژوهشگران ادبيات تطبيقي را به اختلاف نظر در روش شناسي اين رشته جلب کرد.
لاوال در پايان مقاله خود چنين نتيجه گيري مي کند: «در قرن اخير تطبيق گرايي ادبي آمريکا و مطالعات ادبي آمريکا هر دو به پيروي از ولک به سمت و سوي مفاهيم، چهارچوب ارجاعات بين المللي و گسترده تر، رويکرد نقادانه خودآگاه و تمرکز بر متن ( به هر شکل که تعريف شود) حرکت کرده است.» (ص24)
بدون شک، پژوهشگر فاضل و توانمندي همچون ولک به حمايت معنوي و مادي، فراغ بال و زمان نياز داشت تا بتواند بخواند، فکر کند، به بحث و گفت و گو بپردازد و بنويسد. بنيادها و موسسات متعددي تلاش او را ارج مي نهادند و ياري اش مي کردند.
دريافت بورس گاگنهايم براي هر پژوهشگري افتخار بزرگي محسوب مي شود. ولک سه بار اين بورس را دريافت کرد. اعطاي اعتبارات پژوهشي توسط بنيادهايي همچون راکفلر، فولبرايت و بولينگن فرصتي براي ولک فراهم آورد تا بدون وقفه و فارغ از وظايف روزمره دانشگاهي به تحقيقاتش در زمينه نظريه و نقد ادبي ادامه دهد. وقتي پس از بازنشستگي از اين مرد سپيدموي نستوه مصمم مي پرسند از اينکه از وظايف آکادميک دانشگاهي خلاص شده چه احساسي دارد، با لبخندي جواب مي دهد: «خيلي خوب است ولي دلم براي تعطيلات دانشگاهي تنگ مي شود.» (به نقل از ترجمه ارباب شيراني، جلد اول، ص 14).
منبع: خردنامه همشهري ش 64